دام زلف - به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است - غزل 50

38- دام زلف :
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است   بکش به غمزه که اینش سزیا خویشتن است
گرت زدست بر آید مراد خاطر ما     به دست باش که خیری به جای خویشتن است
به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج که نافه هاش زبند قبای خویشتن است
به جانت ای بت شیرین من که همچون شمع   شبان تیره مرام فنای خویشتن است
چو رای عشق زدی با توگفتم ای بلبل     مکن که آن گل خودرو به رای خویشتن است
سبوخت حافظ و درشرط عشق بازی او   هنوز برسرعهد و فای خویشتن است

توضیحات :
مبتلای خویشتن است (دل خود را گرفتار کدره است ) به دست باش (زود باش ) بت شیرین (محبوب ) شبان (آن جمع = شبها ) مکن رای عشق (فکر عشق مباش ) مششک چین (از آهوی ختن ) چگل (محلی است در ترکستان که زیبا روی زیاد دارد ) نافه هاش (استفاده از بوی خوش گل ) بند قبا (بندهای قبای بزرگ ) ارباب (اصحاب ) بکش (ناز و کرشمه بکش ) خبر ( احسان ) رای عاشق (عزم عشق ) زدی (ورزیدی ) گل خودرو (معشوق ) به رای خویشین (خود کامه ) معنی بیت 3( گل بویاست و یازی به مشک چین و چگل ندارد زیرا در زیر جامه خود به همراه گلبرگ هایش نافه ای مشکین دارد ) معنی بیت 6 (درخانه ثروتمندان مرو که بی مروت هستند بدان که گنج آسودگی درخانه خودت می باشد )

نتیجه تفال :‌
1-   اصلاً و ابداً راز این فال را با کسی درمیان مگذار و با افرادی که ادعای ثروتمندی و قدرت میکنند نشست و برخاست مکن
2-   چرا اینقدر مایلی با کسانیکه ثروت و مقام دارند رفت و آمد کنی بدان که آنها برای شما سودی غیر از فخر فروشی ندارند
3-   به کسی علاقه داری و به او وعده ای داده ای و جنابعالی بر قول و قرار خویش پایبند هستی اما واهمه داری که او وفای به عهد نداشته باشد می توان به راحتی او را امتحان کنی و هدیه ای برای او بخری و عکس العمل او را مشاهده کنی پس از آن نتیجه گیری کن اگر او مقابله به مثل کرد وفادار است و گرنه بیهوده وقت خود راتلف می کنی و خود را کشته و مرده او ساخته ای زیرا عشق باید عملاً از هردو طرف ابراز گردد
4-   ناامید مباش آینده ای بس درخشان درپیش رو داری به طوریکه درآینده موجب غبطه و حسد دیگران قرار می گیری
5-   توکل به خدا و کوشش و تلاش و دعا موجب گشایش کار شماست پس سوره مبارکه المومن آیه 12 تا 34 را بخوان و نذری که کرده اید ادا کنید و به یکی از مشاهد متبرکه برو و از ایشان تقرب جو که موفق خواهی شد .
6-   حافظ در بیت اول به صراحت می فرماید : (دل من دردامگه گیسوی تو گرفتار است به ناز و کرشکمه او را بکش و آزار بده که کیفر و سزای دل عاشق همین است ) درست این معنی درباره شما صدق می کند عشق یکطرفه درد سر می آورد
7-   خیل مایل بودم از نزدیک شما راببینم زیرا ستاره شما در برج حمل (فروردین ) است و آینده ای بس درخشان دارید ولی یادتان باشد با شخصی که موهای جو گندمی و قدی کوتاه و نسبتاً چاق دارد دوری کنید یا لااقل سخن او را گوش ندهید که حسادت می کند
8-   درخانه شما دو نفر خیلی خیلی شما ردوست دارند به آنها هرچه می توانی محبت کن
9-   فردی عاشق پیشه زود رنج آداب دان نظیف وسواسی هستید قدری به خود رحم کنید بیشتر کتاب بخوانید یا موسیقی گوش دهید و به جاهای شاد بروید
10- برنده می گوید باید راه بهتری هم وجود داشته باشد اما بازنده می گوید: تا بوده همین بوده و تا هست همین است آیا می دانید برنده شدن خیلی خیلی راحت است .

کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :

شرح غزل :

معانی لغات غزل
غمزه: حرکات دلبرانه چشم و ابرو.
به دست باش: دست به کار شو، در انجام این کار بکوش، درنگ مکن.
مراد: آرزو، درخواست.
رای عشق زدن: درباره عشق مشورت کردن، عشق را انتخاب کردن.
به رأی خویشتن است: خودرأی است، در فکر مصالح خویش است.
چگل: نام شهر وسرزمینی در جنوب قرقزیستان که درآنجا قبیله‌یی از ترکان خلخ زیسته و به زیبایی مشهور و ضرب‌المثل‌اند.
نافه: بندناف، بند کیسه مشک.
نافه‌هاش زبند قبای خویشتن است: کنایه از اینکه هرچه دارد از خود دارد و از کسی وام نگرفته است.
ارباب بی‌مروت دهر: دنیاداران بی‌انصاف.
گنج عافیت: (اضافه تشبیهی) عافیت به گنج تشبیه شده است.
معانی ابیات غزل
(۱) دلی را که در دام زلف تو به دست خود گرفتار شده و خود را پای بند کرده با غمزه و ناز بکش که سزای او همین است.
(۲) اگر از دستت برمی‌آید که آرزو و مراد خاطر ما را برآوری کوتاهی مکن که کار خیری در خور و سزاوار و به جاست.
(۳) ای بت‌شیرین دهان، سوگند به جان تو که در شبهای تار، به مانند شمع درسوز و گداز و هدفم محو و نابودی خویشتن است.
(۴) ای بلبل، آن گاه که اراده تو بر پذیرش عشق گل قرار گرفت به تو گفتم دست از این کار بدار که آن گل خندان به تو بی‌‌اعتنا و در فکر مصالح خویش است.
(۵) گل نیازی به بوی مشک چین و طنازی دلبران چگل ندارد که او همه را از خود دارد.
(۶) به در خانه دنیاداران بی‌انصاف روی مکن که گنج خیر و سلامت تو در کنج خانه خودت نهفته است.
(۷) حافظ بر سر شرطی که در راه عشق بازی او بسته بود سوخت و از پای درآمد اما هنوز بر سر عهد و پیمان خود استوار است.
شرح ابیات غزل
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون مقصور
از مفاد و ایهامات این غزل بر می‌آید که حافظ پس از مراجعت از تعبید درآرزوی اعتنا و توجه مجدد شاه شجاع بوده و این غزل را به همین امید سروده است.
روح آزاده شاعر و یکرنگی و بی‌ریایی او به خامه سحارش اجازه تملق گفتن را نمی‌دهد و در پرده ایهام مکنونات قلبی خود را در زیرمفاهیم ظاهری غزل پنهان کرده و به خوبی می‌داند که شعر او را شاه شجاع می‌خواند و ازخواسته‌های دوست سابق خود آگاه می‌شود.
شاعر در بیت اول می‌گوید من با دست خودم، خودم را دردام دوستی و طرفداری تو به بند کشیدم وسزای من همین بی‌اعتناییهای توست. هرچه ازدستت برمی‌آید بکن وکوتاهی مکن.
در بیت دوم پس از شکوه صریح خود جنبه رأفت شاه شجاع را منظور نظر قرار داده و از او می‌خواهد که درمراعات احوال او بکوشد.
و بدنبال آن در بیت سوم به جان شاه شجاع سوگند می‌خورد که همه شبها در ناراحتی و سوز و گداز به سر برده و مرگ خود را از خدای خود طلب می‌کنم.
پس از آن روی سخن را به طرف خود برگردانیده و خطاب به خود می‌گوید: آن روزی که تصمیم گرفتی که در سلک دوستداران وطرفداران شاه شجاع قرارگیری من به تو گفتم احتیاط کن این شخص در فکر مصالح و سیاست کار خودش است و معنای دوستی رانمی‌داند و ترا مال‌المصالحه می‌کند و در بیت پنجم به دنبال آن اضافه می‌کند که او به مانند گلی است که احتیاج به بوی عطر و زیبایی ندارد که تو گمان می کنی می‌توانی از این راه به او مدد برسانی او قائم باالذات است.
و در بیت ششم یا ما قبل آخر که همیشه حافظ عادت دارد در غزلهای ایهام‌دار خود روح بی‌نیازی و آزادگی خود را به منصه ظهور برساند به خود نصیحت کرده و می‌گوید چشم امید به دست دنیاداران مدوز وبر درارباب بی‌مروت دنیا منشین و در پایان کلام ماحصل گذشته خود و اندیشه فعلی خویش را بیان می‌دارد. و می‌گوید حافظ در راه دوستی همه چیز خود را باخت و هنوز هم روی دل به تجدید عهد و بهبود اوضاع دارد.
****
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان

غزل به قلم علامه قزوینی :

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
گرت ز دست برآید مراد خاطر ما
به دست باش که خیری به جای خویشتن است
به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع
شبان تیره مرادم فنای خویشتن است
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مکن که آن گل خندان برای خویشتن است
به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج
که نافه‌هاش ز بند قبای خویشتن است
مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او
هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است












غزل به قلم شاملو : 

#####

غزل به قلم الهی قمشه ای :

#####

غزل به قلم عطاری کرمانی :

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است   بکش به غمزه که اینش سزیا خویشتن است
گرت زدست بر آید مراد خاطر ما     به دست باش که خیری به جای خویشتن است
به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج که نافه هاش زبند قبای خویشتن است
به جانت ای بت شیرین من که همچون شمع   شبان تیره مرام فنای خویشتن است
چو رای عشق زدی با توگفتم ای بلبل      مکن که آن گل خودرو به رای خویشتن است
سبوخت حافظ و درشرط عشق بازی او   هنوز برسرعهد و فای خویشتن است

غزل را بشنوید :

#####


کلیپ های مرتبت با غزل :

#####

#####

#####

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر